خب حالا که اومدین دیگه معطلتون نمیکنم!...همه ی قضایا از جایی شروع شد که معلم پرورشی ما گفت باید واسه روز معلم تدارک ببینیم،اون موقع تو ذهنم گفتم بهتره به جای تدارک، فیلم ببینیم ولی انگار منظور معلممون یه چیز دیگه بود!...اولش گفت اون سرودی که به طرز بلانسبتی اجراش کردیمو بخونیم ولی میزان
ربط داشتن اون سرود به روز معلم،مساوی بود با میزان ربط داشتن گوزن به شقیقه!.....و در نتیجه تصمیم گرفتیم نمایش اجرا کنیم!...اولش قرار بود یه نمایش با موضوع مسائل روز جامعه(دوس پسر!
)بسازیم و این کارو هم کردیم....داشتیم خوب پیش میرفتیم!...خیلی خوب!....کم کم داشتیم قسمت متلک و شماره دادنو یاد میگرفتیم که معلممون گفت:نهههههههههههه!....معلوم بود اعصابش خیلی نابوده!...بعد تصمیم نهاییو گرفتیم!...دادادادام!....قرار شد یه نمایش طنز درست کنیم که توش خبری از دوس پسر و شماره و این جور جلف بازیا نباشه!....چشمتون روز بد نبینه!...ما نمایشو تمرین کردیم و روز اجرا هم کلی گریم کردیم ولی چه گریمی!....دوستام که نقش مردا رو بازی میکردند واسه خودشون سبیلای
کلفت کشیدن (البته اگه نمیکشیدن هم یه خروار طبیعیشو داشتن!)...منم که نقش یه دختر سوسولو بازی میکردم موهامو پریشون کردم و کلی چیز به خودم مالیدم!....معلمامون باورشون نمیشد که ما این کاره باشیم!....تو کف تریپ جوادمون فرو رفته بودن! اونم بد رقم!
.....منم که اون موقع خودمو بازیگر فرض کرده بودم،به طرز ناجوری زیر پوستی بازی میکردم و جولون میدادم....جدی جدی باورم شده بود که منم بلههههههههههه.....بله؟...نه خیر!....چی؟...دوباره قرصامو یادم رفت میل کنم!...در کل همه چیز به خوبی پیش رفت ولی معلم پرورشیمون اخرش دوباره یه جمله ی تاریخی ول داد:
خدا شفاتون بده!!!!!
آمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ییییییییییییییییییییییییییییییییییین!
نظرات شما عزیزان:
FROZEN GIRL 
ساعت15:35---30 خرداد 1391
vali khodaiish khili bahal minevisi parisa joon
پاسخ:ممنون عزیزم نظر لطفته...
انا 
ساعت13:19---22 خرداد 1391
عالی ......باید از سرنوشتت یه کتاب بسازم ...خیلی خوووب
پاسخ:اره عزیز خودمم میدونم ولی چه کنم که کسی واسه این خزعبلات(اینجوری مینویسن؟)وقت نمیزاره....